دوست دارم ماه باشم
تا سحر بیدار باشم
اخر از دست تو من اهل کلیسا می شوم
میکشم دست از مسلمانی
مسیحا می شوم
چراغم می خوری از دست مردن
مگر انان که مردن غم نخوردن
عاشقم یا رب ندارم خانه ای
عاشقان خانه ندارند دل مگر دیوانه ای
خم ابروی کجت قبله محراب من است
تا به گیسوی تو خود را ز تب وتاب من است
من به خال پیشانیت ای دوست گرفتار شدم
چشم بسیار تو را دیدم وبیمار شدم
عشق یعنی استخوان یک پلاک
سال های سال تنها زیر خاک
در غریبی کسی را یاد کردن عار نیست
یک ورق نامه نوشتن کمتر از دیدار نیست
گرچه این ناقابلی ها قابل گفتار نیست
جان فدای دوست کردنپیش ما دشوار نیست
مرا صد بار اگر از خود برانی
دوستت دارم
به زندان جنایت هم گشانی
دوستت دارم
به پیش خلق اگر نتوان حدیث عشق را گفتن
درون سینه تنگم نهانی
دوستت دارم
ز حال عشق تو صد زخم کاری بر جگر دارم
جگر سهل است اگر خونم نشانی
دوستت دارم
چه حاصل از جفا کردن
چه سود از قهر ورزیدن
مرا لایق بدانی یا ندانی
دوستت دارم